Auto Forwarding .......
پدر حجاب
وقتى حضرت سکینه دختر امام حسین (ع ) روز یازدهم در گودال قتلگاه خود را روى بدن پدر انداخت و عده اى از اعراب با کعب نى و تازیانه او را از بدن بى سر پدر جدا کردند، نگفت : پدر مرا مى زنند! نگفت : پدر مرا به اسیرى مى برند! نگفت : پدر تشنه ام !
بلکه اشک مى ریخت و فریاد مى زد:
پدر برخیز ببین چادر از سرما کشیدند.
بابا سرهاى برهنه ما را بنگر.
بابا برخیزببین عمه ام زینب را مى زنند!
چادر نیمه
این جمله معروف از حضرت زین العابدین (ع ) است : اى کاش مادر مرا نمى زائید، وقتى بود که چشمش به همسر جوانش افتاد که فرزندش حضرت باقرالعلوم (ع ) را که دو ساله بود در بغل داشت و چادر او آنقدر کوچک بود که اگر مى خواست خود را بپوشاند، آفتاب صورت فرزند را مى سوزاند و اگر مى خواست فرزند را زیر چادر برد،نمى توانست خود را کامل بپوشاند، این بود که حجت خدا و مظهر غیرت پروردگار آهى کشید و فرمود: ایکاش مادر مرا نمى زائید و این روز را نمى دیدم . خواهرم بیا از کربلا آن دانشگاه بزرگ جهان ، درس حجاب و عفت و حیا بگیر، بیا از کربلا فقط درس گریه نگیریم بلکه آنچه سیدالشهداء (ع ) در آن دانشگاه بزرگ ، تدریس فرموده نیز بیاموزیم .
شهید راه ولایت و حجاب
سرور بانوان دو جهان حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) براى حفظ حجاب و در راه دفاع از امام زمانش امیرالمؤ منین على (ع ) شهید شد.
زیرا وقتى دشمن درب خانه حضرتش را به آتش کشید، در را شکسته خواست وارد خانه شود، الگوى تقوى و حیاء براى آنکه نامحرم او را نبیند، خود را پشت در پنهان نمود، آنگاه دشمن احساس کرد فاطمه (علیهاالسلام ) پشت در است در را چنان فشرد که حضرتش محسن را که شش ماهه بود سقط نمود و به همین حادثه و صدمات دیگر از دشمن ، مریض شد و به شهادت رسید.
اى دختران جوان و اى بانوان شیعه بنگرید که در چه شرایط حساس و سختى بفکر حیا و حجاب و چادر خود بودند و در هیچ لحظه حجاب خود را فراموش نکردند آیا نمى خواهید از مدینه و کربلا درس حجاب واقعى بگیرید آیا نمى خواهید با حیا و حجاب بیشتر و دقیقتر به حضرت سیدالشهداء(ع ) و خواهران و بانوان و عزیزانش عشق بورزید آیا نمى خواهید حسینى باشید آیا نمى خواهید زینبى باشید!!؟؟
الگوى تقوى
در مجلس عبیداللّه ابن زیاد دیدند حضرت زینب (علیهاالسلام ) آن الگوى تقوى و حیا پیوسته صورت مبارک خود را با آستینش مى پوشاند مبادا نامحرم صورت زینب را ببیند
حجاب و عفت در کربلا
بعد از ظهر عاشورا وقتى خیمه هاى حضرت اباعبدالله الحسین (ع ) را آتش زدند و به فرمان حضرت سجاد (ع ) همه فرار کردند.
دخترکى از فرزندان امام حسین (ع ) مى گوید: من فرار مى کردم ، عربى ، مرا دنبال کرد و با نیزه به پشت من زد که بزمین افتادم ، آنگاه چنان گوشواره مرا کشیده ، که گوشم را درید و من بیهوش شدم ، وقتى بهوش آمدم دیدم عمه ام زینب سر مرا بدامن گرفته نوازش مى کند.
این دختر دلسوخته اى که آشیانه اش ویران شده ، به آتش کشیده شده ، پدرش و برادرانش شهید شدند، لب تشنه است ، سه روز است آب برویش بسته است ، وقتى به هوش آمد، نگفت : عمه تشنه ام ! نگفت : عمه گوشم مجروح است ! نگفت : عمه مرا تازیانه زدند! نگفت : پدرم کو! برادرم کو!...
فقط وقتى متوجه شد چادر بسر ندارد با گریه التماس کرد! عمه جان چادر ندارم !! آیا چادرى ندارى که خود را با آن بپوشانم ؟
حضرت زینب گریه کرد و فرمود: دخترم چیزى براى ما باقى نگذاشته اند! ارسالی توسط هادی همایونی