Auto Forwarding .......
پرسش:
زندگی، حکایتی است که هم میتواند توسط یک «ابله» روایت شود، هم توسط یک «بودا» «اوشو»
چندی پیش در بوستون بودم. نیمه شب پس از یک سمینار تصمیم گرفتم در خیابانهای شهر قدیم بزنم. مردی را دیدم که بی هدف و سرگردان به هر طرف میرفت. سرانجام سر راهم را گرفت. قیافهاش نشان میداد که هفتهها در کنار خیابان خوابیده و ماهها سر و روی خود را اصلاح نکرده است. به من نزدیک شد و گفت: «آقا ممکن است خواهش کنم ربع دلار به من قرض بدهید؟»
گفتم: «همین! فقط ربع دلار». گفت: «بله. من فقط ربع دلار». توی جبیبم یک سکه ربع دلاری پیدا کردم و به او دادم و گفتم «زندگی هر چه بخواهی همان را به تو میدهد.» مردک نگاهی از روی بهت به من کرد و دور شد.
همان طور که از پشت سر نگاهش میکردم به این فکر کردم که بین افراد شکست خورده و موفق چه فرقی است؟ این شخص با من چه تفاوتی دارد؟ چطور است که من میتوانم هر موقع و هر جا تقریباً هر کاری را که دلم بخواهد، انجام بدهم اما او که تقریباً شصست سال از عمرش گذشته است در خیابانها زندگی میکند و شخصیت خود را به خاطر ربع دلار کوچک مینماید؟ آیا خداوند از آسمان فرود آمده و گفته است «رابینز تو آدم خودبینی هستی تو باید به رؤیاها و آروزهایت برسی؟» گمان نمیکنم، این طور باشد. آیا کسی امکانات و منابع خاصی را در اختیار من گذاشته است؟ باز هم خیال نمیکنم. روزگاری وضع من هم خیلی بهتر از او نبود. فقط مشروب نمیخوردم و کنار خیابان نمیخوابیدم زندگی همان چیزی را به ما میدهد که بخواهیم. «اگر ربع دلار بخواهید ربع دلار گیرتان میآید، اگر هم در پی شادمانی و موقعیت باشید به آن میرسید.»
خداوند سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد، مگر آنکه آنان خود دست به تغییر درونی خود زنند. «رعد – 11»
? اگر باور ندارید که جهان خود را، خواه از طریق موفقیتها و خواه به علت شکستهای خود میسازید؛ ناگزیر دستخوش حوادث میشوید. یعنی از حالت فاعلی به حالت مفعولی میافتید. اگر من چنین عقیدهای داشتم، بارم را میبستم و به جستجوی فرهنگی دیگر، دنیایی دیگر و یا سیارهای دیگر میرفتم، اگر من نتیجهی نیروهای اتفاقی بیرون باشم چه لزومی دارد که اینجا بماند. «آنتونی رابینز»? بزرگترین دروغ دنیا چیست؟این است که ما در لحظهای خاص، تسلط بر آنچه برایمان پیش میآید را از دست میدهیم و سرنوشت، بر زندگیمان مسلط میشود. این بزرگترین دروغ دنیاست! «پائولوکوئیلو»
? سرنوشت هر کسی را «شخصیت» او تعیین میکند. «هراکلیوس»
? اشخاص، همیشه گناه را به گردن شرایط میاندازند. من به شرایط، معتقد نیستم. مردان موفق شرایط را جستجو میکنند و گر نیابند آن را ایجاد میکنند. «جرج برناردشاو»
? انسان، زاییدهی شرایط نیست بلکه خالق آن است. «بنیامین دیزرائیلی»
? وظیفهی ما در قبال آینده فقط این نیست که آن را پیشگویی کنیم بلکه باید کاری کنیم تا این پیشگوییها به حقیقت بپیوندند. «جان راجر»
گر نشان زندگی جنبندگی اسـت
خار در صحرا سراپا زندگی است «پژمان بختیاری»
چیزی را که ما زندگی مینامیم اصلاً زندگی نیست! بلکه استخراج تدریخی مرگ تولد است. تولد یک چیز است و زندگی چیزی دیگر. برای به دست آوردن و نائل شدن به یک زندگی کامل باید آن را شناخت. تفاوت بسیاری بین زندگی کردن و سوزندان و مصرف کردن آن وجود دارد. «اوشو»
افرادی که در بستر مرگ، بلندترین فریادها را میکشند مردمی هستند که هرگز زندگی نکردهاند. آنها ناظر زندگی بودهاند نه شرکت کنندههای فعال زندگی آنها ریسک نکردهاند، آنها در کناری ایستادهاند. «الیزابت کوبلر راس»
زندگی با مرگ از میان نمی رود. زندگی، دقیقه به دقیقه، روزبهروز با هزارها طریق، غفلت و بیتوجهی از میان میرود. «وینسنت بنت»
بوی گلها عالمی را مست و حیران می کند دیدن مهدی هزاران درد را درمان می کند
مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار ما گلی داریم که عالم را گلستان می کند
اولین قریه ای که در منطقه قم بنا شده روستای جمکران است.عده ای بر این عقیده اند که منطقه جمکران را حضرت سلیمان بن داوود بنا نهاده است.برخی جمکران را همان ورجمکرد (محل حکومت جمشید پادشاه ایرانی ) می دانند که دوران حکومتش به عصر طلایی ایران مشهور است، مشهور است که بنای اول جمکران را او نهاده و قلعه ای در آن بنا کرده است. هم اکنون بقایای قلعه ای در در روستای جمکران دیده می شود که مختصات آن55*55 متر و قطر دیواره آن در پایه تا 4 متر است. در حدیثی از حضرت علی (ع) به این قلعه با عنوان قلعه گبران اشاره شده است.بنا بر تحقیقات یک نشریه آلمانی خورآباد و جمکران دو محل سکونت دوره پیش از تاریخ در کناره غربی فلات مرکزی ایران است. همچنین آثار فراوانی از تمدنهای 4 الی 5 هزار ساله در منطقه جمکران بدست آمده است.پیش از اسلام در منطقه جمکران دوازده محله بوده و درهر محله یک آتشکده که پس از حضور مسلمانان ، این آتشکده ها تخریب شد.خطاب بن اسدی قبل از حضور اشعریون (قبل از سال 66 هق) مسجدی را در این منطقه بنا کرد و خود در آن نماز می خواند. این اولین مسجد در منطقه قم می باشد.پس از شورش سرفداران ابن مغیره علیه حجاج بن یوسف به شکست انجامید، گروهی از بنی اسد به قم آمدند و در جمکران رحل اقامت گزیدند.ده سال پس از حضور بنی اسد ، سعید بن جبیر از یاران حضرت علی و از عرفای عصر پس از شکست عبدالرحمن به محمد اشعث (والی سیستان) ازدست حجاج به قم و منطقه جمکران گریخت و 3 الی 7 سال در این منطقه اقامت داشت.اولین قبائل عرب که به قم وارد شدند اشعریون بودند که در سال 66 و 67 هجری در منطقه جمکران اقامت گزیدند. البته حضور خطاب اسدی پیش از آنها بود. یا ابا صالح المهدی (عج)
قا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!
آقا اجازه!............................
.......................................!
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...
آقا اجازه! خستهام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب
آقا اجازه! پنجرهها سنگ گشتهاند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب
آقا اجازه! باز به من طعنه میزنند
عاشق ندیدههای پر از نفرت رقیب
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» میکنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمیشویم! بیا: ماجرای «سیب»!
باشد! سکوت میکنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....
در جنگ یرموک، هر روز عده ای از سربازان مسلمین به جنگ می رفتند و پس از چند ساعت زد و خورد، بعضی سالم یا زخمی به پایگاه های خود بر می گشتند و بعضی کشته ها و مجروحان در میدان به جای می ماندند.
((حذیفه عدوی)) گوید: در یکی از روزها پسر عمویم با دیگر سربازان به میدان رفتند، ولی پس از پایان پیکار مراجعت نکرد. ظرف آبی برداشتم و روانه رزمگاه شدم، به این امید اگر زنده باشد آبش بدهم.
پس از جستجو او را یافتم که هنوز رمقی در تن داشت. کنارش نشستم و گفتم: آب می خواهی ؟ به اشاره گفت: آری. در همین موقع سرباز دیگری که نزدیک او به زمین افتاده بود و صدای مرا می شنید آهی کشید و فهماند که او نیز تشنه است و آب می خواهد.
پسر عمویم به من اشاره کرد: برو اول به او آب ده. پس پسر عمویم را گذاردم و به بالین دومی رفتم و او هشام بن عاص بود. گفتم: آب می خواهی ؟ به اشاره گفت: بلی ؛ در این موقع صدای مجروح دیگری شنیده شد که آه،گفت: هشام هم آب نخورد و به من اشاره کرد که به او آب بده ! نزد سومی رفتم ولی در همان لحظه جان سپرد.
برگشتم به بالین هشام، او نیز در این فاصله مرده بود. آمدم نزد پسر عمویم دیدم او هم از دنیا رفته است.
دنیا سرزمین رنج است .هیچ کس را از رنج گریزی نیست ولی چرابعضی ها در اوج رنجها خوشند؟ آیا واقعا"می توان رنج را هم دوست داشت ؟یا باید همواره از آن گریخت؟آیا آنکه رنج میکشد بدبخت است ؟وآنکه ازآن میگریزد خوشبخت؟
اینها سوالاتی بود که ابتدای جوانی بمبارانم کرده بود.با خود پیمان بستم تا درگلشن سرسبز پاسخها قدم ننهاده ام از پای ننشینم .وعده وفا شد.پاسخ همه را یافتم وعاشق رنج شدم.بدبخت آن نیست که درزندگی رنج دارد بلکه آن است که که فلسفه ای برای رنج خود ندارد.رنج بیهوده خوردن آهسته مردن است .
به آدمهای گوناگون نگاه کردم ..تنبل ،نادان ،کلاه بردار،لاغر ناتوان،چاق ضعیف النفس ،دزد،خسیس،خودخواه،نا امیدو...
..عارف، دانشمند، هنرمند،انتقاد پذیر،پر تلاش، خدمتگذار، شجاع، بخشنده..
تفاوتشان در سه حقیقت بود...رنج وفهم وعشق
اما کدام رنج ..سازنده یاسوزنده ؟ تفاوت نادان وخردمند درانتخاب نوع رنج است .دسته اول رنج گریزان بی تدبیرو بی دل. دسته دوم رنج پذیران مدبر وعاشق
تنبل از رنج کار می گریزد نادان از رنج یاد گیری ،ناتوان وضعیف از ورزش،چاق از رنج پرهیز،دزد از رنج زحمت ، خسیس ازرنج بخشش،خودخواه وقد از رنج انتقاد ،ناامید ازرنج سعی دوباره و...رنج گریزی ریشه تمام بدبختی هاست . آنکه از رنج سازنده بگریزد قطعا" گرفتار رنج سوزنده خواهد شد.
فلسه رنج قدرت است. مکتب من قدرت است. علت خوشبختی قدرت است.ضعیف همیشه مریض وغمگین وترسو است .عاشق رنجم ،از ضعیف بی همت بیزارم چرا که خدا هم دوستش ندارد .ضعیف جنازه ای است که عزراییل یادش رفته است همه جانش رابگیرد.شیفته کسی هستم که با مفهوم "نمیتوانم"بیگانه است
مردی صبح زود بلند شد تا برای عبادت به محل همیشگی برود.لباس پوشید و راهی شد ، اما در راه زمین خورد و لبا سهایش کثیف شد.
بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت .لباس هایش را عوض کرد و دوباره راهی شد.اما باز هم در همان نقطه زمین خورد.
دوباره به خانه برگشت . لباس هایش را عوض کرد و برای بار سوم راهی شد.این بار شخصی در حالی که چراغی در دست داشت . به سوی او آمد و گفت :من دیدم که در مسیر عبادتگاه دو بار به زمین افتادی ؛ چراغ آورده ام تا راهت را روشن کنم .مرد از او بسیار تشکر کرد و هر دو به راه ادامه دادند.وقتی به عبادتگاه رسیدند ، مرد اول از شخص چراغ به دست درخواست کرد تا او هم داخل شود اما با خودداری او روبرو شد.درخواستش را تکرار کرد و باز همان جواب را شنید .با تعجب دلیلش را پرسید.آن شخص پاسخ داد : من شیطان هستم . من تو را در راه رفتن به عبادتگاه دیدم . باعث زمین خوردن تو شدم تا شاید از رفتن پشیمان شوی.اما وقتی بار اول به خانه رفتی ، خودت را تمیز کردی و دوباره به راه برگشتی ، خداوند همه گناهانت را بخشید .من برای بار دوم هم باعث زمین خوردنت شدم .اما این بار هم باعث نشد که در خانه بمانی ، بلکه با عجله بیشتر به راه برگشتی در عوض ، خدا همه گناهان خانواده ات را بخشید .می ترسیدم اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردنت بشوم . خدا همه گناهان تمام افراد دهکده ات را ببخشید . برای همین این بار به سالم رسیدنت کمک کردم.
کار نیکی که قصد انجام ان را دارید به تعویق نیندازید.زیرا نمی دانید اجر و پاداشی که به خاطر این تلاش و در نتیجه سختی هایی که در این راه می کشید چه ها خواهد کرد.انجام کار های خیر می تواند بلاهایی را از شما دور کند و انجام ندادن آنچه نباید ، درهای رحمت را به روی شما و خانواده تان خواهد گشود.