تصویر ثابت


Auto Forwarding .......

شما ثانیه دیگر به بانک جاوا اسکریپت ایران منتقل می شوید
مخصوص زوجهای جوان روستای عزیزمان روچی - لطفابه سایت ما به آدرس roochi.ir مراجعه نمایید
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
قاسمی09151185733[6]
باسلام خدمت اهالی محترم روستا وبازدیدکنندگان عزیز ما آمده ایم تا با کمک جوانان روستا بتوانیم قدمی در جهت رفع مشکلات روستایمان روچی برداریم وبتوانیم وبلاگی را جهت جمع آوری اطلاعات ومعلوماتی که مورد نیاز شماست فراهم کنیم ازشما هم میخواهیم مارادراین راه یاری کنید باتشکر

خبر مایه

این داستان واقعی است

پیرمرد یه همبرگر یک چیپس و یه نوشابه سفارش داد...  همبرگر را به ارامی از توی پلاستیک در اورد و با دقت خیلی زیاد به دو قسمت تقسیم کرد... یک نیمه اش را برای خودش برداشت و نیمه دیگر را جلوی زنش گذاشت...  بعد از ان پیرمرد با دقت خیلی زیاد چیپس ها رو دانه دانه شمرد وانها را دقیقا به دو قسمت تقسیم کردو نصفی از انها را جلوی زنش گذاشت و نصفه دیگر را جلوی خودش...   پیرمرد یه جرعه از نوشابه ای که سفارش داده بودند را خورد... پیرزن هم همین کار را کرد و فقط یک جرعه از نوشابه را خوردو بعدش ان را دقیقا وسط میز قرار داد... پیرمرد چند گاز کوچک به نصفه همبرگر خودش زد... بقیه افراد که توی رستوران بودن فقط داشتن انها را نگاه می کردن و به راحتی می شد پچ پچ هایشان رو در مورد پیرمرد و پیرزن شنید:.این زوج پیر و فقیر رو نگاه کن...طفلکی ها پول ندارن واسه خودشون دو تا همبرگر بخرن..." پیرمرد شروع کرد به خوردن چیپس ها ... در همین حال بود که یک مرد جوان که دلش به رحم امده بود به میز انها اومدو خیلی مودبانه پیشنهاد داد که یه همبرگر دیگر برایشان بخرد... پیرمرد جواب داد:
"
نه...ممنون...ما عادت داریم همیشه همه چیز رو با هم شریک بشیم..."
بعد از ?? دقیقه افرادی که پشت میزهای کناری نشسته بودن متوجه شدنکه پیرزن هنوز لب به غذا نزده... پیرزن فقط نشسته بود و غدا خوردن شوهرش رو تماشا می کردو فقط هر از وقتی جایش را با شوهرش توی نوشابه خوردن عوض می کرد... در همین حال بود که دوباره مرد جوان به میز انها امد و دوباره پیشنهاد داد که برایشان یه همبرگر دیگر بخرد... این بار پیرزن جواب داد
:
"
نه خیلی ممنون... ما عادت داریم که همه چیزها رو با هم شریک بشویم..."
چند دقیقه بعد پیرمرد همبرگرش را کامل خورده بود و مشغول تمیز کردن دست و دهنش بود  که دوباره مرد جوان به میز انها امد وبه طرف پیرزن که هنوز لب به غذا نزده بود رفت و گفت:می تونم بپرسم منتظر چی هستید؟  
"پیرزن به صورت مرد جوان خیره شد و گفت:"دندان!" 

به امید سالی پراز موفقیت


89/1/19::: 11:45 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام دوست خوبم تولدت مبارک


+ باسلام دوست خوبم تولدت مبارک
+ باسلام